باران می امد
دست هایمان را باز کردیم
ودعا کردیم
خشک نشود اوازِ دهنِ بسته مان
در پس توی هزار دقیقه
-پشت اندوه هزار غزل و مه-
دست هایمان بالا بود …
باران امد از چشمانمان …
اسمان خاموش شد …
خاموش و خشک!