چشم

روزی دختری بود که خیلی احساس می کرد عاشقه

 او دوست پسری داشت که اونو خیلی دوست داشت ....

ولی دختر کور بود ..دختر می گفت

اگه من چشمام رو داشتم همیشه و تا ابد

عاشق دوست پسرم می موندم ....

یه روزی یکی نفر چشماشو به دختر هدیه میده

و دختره بینایی شو بدست میاره ....

میاد پیش دوست پسرش می بینه اون کوره بهش میگه ..

برو من دیگه تو رو نمی خوام دوست ندارم....

دوست پسرش با صدای غم گرفته و دلشکسته می گه ...

باشه من میرم ...

ولی مواظب چشمام باش عزیزم ....

نظرات 2 + ارسال نظر
رزهای نقره ای سه‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 10:03 ب.ظ http://new-life.blogsky.com

امیر جان این متن رو بارها شنیده بودم... اما نمیدونم چرا وقتی تو این وبلاگ خوندم دلم یه جوری شد... دلم گرفته بود... اومدم نت... اومدم وبلاگ گردی... اینجور وبلاگها رو دوست دارم... برای همین همیشه انتخابشون می کنم... و امشب این وبلاگ رو پیدا کردم... دلم گرفته بود و گرفته تر شد...
البته نه از بابت وبلاگت... حسش قشنگه...

مریم چهارشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 08:08 ب.ظ

سلام
خیلی خیلی متن زیبای بود
امیدوارم بصضی ها عبرت بگیرن
موفق باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد