بدون اراده متولد می شویم،
با حیرت زندگی میکنیم و سپس با حسرت میمیریم،
اما آنچه که هرگز فروغش رنگ فنا نمی پذیرد
دوستی های پاک و بی آلایش است.
تا که بودیم نبودیم کسی کشت ما را غم بی همنفسی تا که رفتیم همه یار شدند
خفته ایم و همه بیدارشدند قدر آینه بدانیم چون هست
نه در آن وقت که اقبال شکست
![]()
من دلم میخواهد
خانه ای داشته باشم پر دوست
کنج هر دیوارش دوستانم بنشینند آرام
گل بگو گل بشنو
هر کسی میخواهد وارد خانه پر مهر و صفامان گردد
شرط وارد گشتن شستشوی دلهاست
شرط آن داشتن یک دل بی رنگ و ریاست
بر درش برگ گلی میکوبم
و به یادش با قلم سبز بهار مینویسم
ای دوست خانه دوستی ما اینجاست
تا که سهراب نپرسد دیگر
خانه دوست کجاست !!